کد مطلب:62612 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:332

اکسیر محبت











شعرای فارسی زبان عشق را «اكسیر» نامیده اند.

كیمیاگران معتقد بودند كه در عالم، ماده ای وجود دارد به نام «اكسیر»[1] یا «كیمیا» كه می تواند ماده ای را به ماده دیگری تبدیل كند. قرنها به دنبال آن می گشتند. شعرا این اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسیر واقعی كه نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است كه می تواند قلب ماهیت كند. عشق مطلقا اكسیر است و خاصیت كیمیا دارد، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می كند. مردم هم فلزات مختلفی هستند:

[صفحه 44]

«الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».

عشق است كه دل را دل می كند و اگر عشق نباشد دل نیست، آب و گل است.


هر آن دل را كه سوزی نیست
دل افسرده غیر از مشت گل نیست


الهی! سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و ان دل همه سوز[2] .

از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است. محبت نیرو آفرین است، جبان را شجاع می كند. یك مرغ خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می كند، آرام می خرامد، هی گردن می كشد كرمكی پیدا كند تا از آن استفاده نماید، از مختصر صدائی فرار می كند، در مقابل كودكی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد، اما همین مرغ وقتی جوجه دار شده، عشق و محبت در كانون هستیش خانه كرد، وضعش دگرگون می گردد، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پائین می اندازد، حالت جنگی به خود می گیرد، حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه تر می گردد. قبلا به احتمال خطری فرار می كرد اما اكنون به احتمال خطری حمله می كند، دلیرانه یورش می برد. این محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه گر می سازد.

عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاك و زرنگ می كند و حتی از كودن، تیزهوش می سازد.

پسر و دختری كه هیچكدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی

[صفحه 45]

نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیما به شخص خودشان ارتباط داشت، همینكه به هم دل بستند و كانون خانوادگی تشكیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بینند، شعاع خواسته هاشان وسیعتر می شود، و چون صاحب فرزند شدند به كلی روحشان عوض می شود. آن پسرك تنبل و سنگین اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركی كه به زور هم از رختخواب بر نمی خواست اكنون تا صدای كودك گهواره نشینش را می شنود، همچون برق می جهد. كدام نیروست كه لختی و رخوت را برد و جوان را اینچنین حساس ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نیست.

عشق است كه از بخیل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكیبا متحمل و شكیبا می سازد.

اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود دانه ای جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودی سخی در می آورد كه چون دانه ای پیدا كرد جوجه ها را آواز دهد، یا یك مادر را كه تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام، صبور و متحمل می سازد، تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد.

تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف، و همچنین توحد و تأحد و تمركز و از بین بردن تشتت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع، همه از آثار عشق و محبت است.

در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یك اثر

[صفحه 46]

بر می خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیت عشق است.


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش[3] .


فیض گل گر چه به حسب ظاهر لفظ، یك امر خارج از وجود بلبل است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست.


تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد[4] .


عشق، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می كند نظیر شكافتن اتمها و آزاد شدن نیروهای اتمی. الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان كه مخلوق یك عشق و محبت نیرومندند.

عشق نفس را تكمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. از نظر قوای ادراكی الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می كند، و آنگاه كه در جهت علوی متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود می آورد.

روح را از مزیجها و خلطها پاك می كند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است. صفات رذیله ناشی از خودخواهی و یا سردی و بی حرارتی را از قبیل بخل، امساك، جبن، تنبلی، تكبر و عجب، از میان می برد. حقدها و كینه ها را زائل می كند و از بین برمی دارد گو اینكه محرومیت و نا كامی در عشق ممكن است به نوبه خود تولید عقده و كینه ها كند.

[صفحه 47]

از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود[5] .


اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی. اثر عشق در بدن درست عكس روح است. عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری كه در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی نسبت به روح چنین نیست، تا موضوع عشق چه موضوعی، و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد؟ بگذریم از آثار اجتماعیش، از نظر روحی و فردی غالبا تكمیلی است، زیرا تولید قوت و رقت و صفا و توحد و همت می كند، ضعف و زبونی و كدورت و تفرق و كودنی را از بین می برد، خلطها كه به تعبیر قرآن «دس» نامیده می شود از بین برده و غشها را زایل و عیار را خالص می كند.


شاه جان مر جسم را ویران كند
بعد و یرانیش آبادان كند


ای خنك جانی كه بهر عشق و حال
بذل كرد او خان و مان و ملك و مال


كرد ویران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش كند معمورتر


آب را ببرید و جو را پاك كرد
بعد از آن در جو روان كرد آب خورد


پوست را بشكافت پیكان را كشید
پوست تازه بعد از آنش بردمید

[صفحه 48]

كاملان كز سر تحقیق آگهند
بی خود و حیران و مست و واله اند


نه چنین حیران كه پشتش سوی اوست
بل چنان حیران كه غرق و مست دوست

[صفحه 49]


صفحه 44، 45، 46، 47، 48، 49.








    1. در برهان قاطع درباره اكسیر می گوید: «جوهری است گدازنده و آمیزنده و كامل كننده یعنی مس را طلا می كند، و ادویه مفیده فایده مند و نظر مرشد كامل را نیز مجازا اكسیر می گویند». اتفاقا در عشق هم هر سه خصوصیت هست، هم گدازنده است و هم آمیزنده و هم كامل كننده، لكن وجه شبه معروف و مشهور همین سوم است یعنی تغییر تكمیلی. و لذا شعراء گاهی عشق را طبیب و دوا و افلاطون و جالینوس خوانده اند. مولوی در دیباچه مثنوی می گوید:


      شادباش ای عشق خوش سودای ما
      ای طبیب جمله علتهای ما


      ای دوای نخوت و ناموس ما
      ای تو افلاطون و جالینوس ما


      .

    2. وحشی كرمانی.
    3. لسان الغیب، حافظ.
    4. علامه طباطبائی.
    5. مثنوی معنوی.